۱۳۸۸ آذر ۷, شنبه

سردار رضایی! بلدی از 1 تا 10 هزار بشمری؟!

1 تا 10 هزار بیشتر یا کمتر!
بلدی بشمری؟ خب شروع کن بشمر:
البته این جا نه! زحمت بکش و با هواپیمای اختصاصی، برو آبادان، از آن جا هم با ماشین ضد گلوله و کولر دار، برو به انتهای خرمشهر. کنار بندر که رسیدی، آن جایی که رو به رویت "جزیره ام الرصاص" عراق قرار دارد، بایست و وقتی داری از 1 تا 10 هزار می شمری، خوب به اروند رود و فاصله مرز ایران و عراق نگاه کن. ببین آب خونی می شود یا نه؟!
1 تا 10 هزار ...

سردار!
تا حالا لباس غواصی پوشیدی؟
تا حالا توی سرمای استخوان سوز جنوب، زدی توی دل اروند رود؟
تا حالا شده توی آب باشی و گلوله سینه ات را سوراخ کند و برای اینکه دشمن متوجه معبر نیروها نشود، دستانت را به میله های خورشیدی که در بدنت فرو رفته، گره کنی و نگذاری جنازه ات روی آب بیاید؟
تا حالا فکر کردی وقتی گلوله ای در قلب غواص می نشیند، چگونه زیر آب جان می دهد؟
تا حالا شمردی از آن 10 هزار غواصی که در سرمای سوزناک دی ماه 1365 از اروند رود گذشتند و به سینه سخت خاکریز دشمن زدند و بیشترشان برنگشتند، چند نفر زیر 20 سال سن داشتند؟

سردار!
چند تا بچه داری؟
چند تا دختر، چند تا پسر؟
چند روز پیش که تلویزیون داشت صحنه هایی از نخلستان های والفجر 8 را نشان می داد، یاد دوستان نوجوانم افتادم. ناخواسته نگاهم به پسر 17 ساله ام افتاد. اشکم امانم را برید.
اکبر یکی دو ماه بود که 17 سالش شده بود.
خسرو که 16 سالش بود.
حسین 15 ساله بود و مثلا تازه نماز و روزه بهش واجب شده بود ...
راستی پسر تو "احمد" آقای گل، چند سالشه؟
حالا که نمی تونی، ولی شده آن زمان که این جا بود و سوگلی تو، به او نگاه کنی و یاد شهیدی بیفتی؟

راستی سردار دیروز و دکتر امروز!
چند هزار تا از آن حسین و خسرو و عباس ها در "ام الرصاص" جا ماندند و هنوز پیکرشان برنگشته؟

سردار!
لازم نیست در دانشگاه ها به دنبال همت و باکری بگردی!
تا حالا به خودت زحمت دادی که بپرسی چند خانواده داریم که 3 شهید، 4 شهید و مفقود و ... در لشکرهای تحت امر تو، تقدیم انقلاب اسلامی کرده اند؟

سردارررررر!
می دانی هنوز در رمل های داغ فکه و کوهستان های سخت غرب، پیکر نوجوان هایی خفته که مادران شان آن قدر دیده به در دوختند تا جان به جان آفرین تسلیم کردند؟
آرزوی آن پدران و مادران فقط آن بود که یک بار به فکه یا چزابه، ماووت یا ام الرصاص بروند و از دور، محلی را که فرزندشان به خاک افتاده، زیارت کنند.
آرزو و خواسته بزرگی بود؟

مگر آن پیر زن که 4 فرزندش را به راه اسلام تقدیم کرده، می خواست همچون همسر گرامی و دختر محترم جناب عالی، به "کاستاریکا" برود و در خانه "هژبر یزدانی" بهایی فاسد فراری، احمد سوگلی اش را زیارت کند و خواهش کند بیش از این پدر پیرش را نیازارد و محترمانه و سرافراز به خانه بازگردد، پشت مو بلند کند، با دخترکان آن چنانی به پارتی برود و در امنیتی ترین مناصب دولتی در کنار پدرش شاغل گردد؟

مگر آن پدر پیر که فرزندش در اروند رود خوراک کوسه ها شد، می خواست پنهانی، با هزینه بیت المال به فرانسه برود و به پسر ارزشمندش التماس کند که به ایران برگردد؟

راستی سردار!
تا حالا فکر کردی در میان چند صد هزار شهید، چند دکتر و مهندس داشتیم که اگر امروز بودند، بزرگ ترین گره های مملکت را باز می کردند؟
هیچکدام آن بزرگواران، به آغوش غرب پناه نبردند و هیچ کدامشان علیه اسلام، انقلاب اسلامی و امام راحل، به فحاشی نپرداختند و اسرار نظام را از خانه پدرشان به سرقت نبردند و به دشمن نفروختند.

سردار!
حکم جاسوسی برای آمریکا و مستقیم مزدور سازمان "سیا" شدن، چیست؟
نکند این باشد که محترمانه و با اسکورت به ایران برگردد و دوباره و چند باره تجدید فراش کند و دختر فلان سردار را بگیرد و دست آخر با اطلاعات جدید از مسائل نظام، به آغوش هژبر یزدانی بهایی برگردد و در کنار زن "کره ای" خود بیاساید؟!
نگو این است که اصلا باورم نمی شود.

طی 30 سال پس از انقلاب، چند حکم اعدام برای جاسوسانی که در همین ایران زندگی می کردند و هیچ کدام پدرشان سردار نبود که به سری ترین اطلاعات مملکتی دسترسی داشته باشند، صادر شد؟
یک وقت فکر نکنی من می گویم پسر سوگلی تو هم باید اعدام می شد، نه اصلا!
پسر تو خیلی محترم است.
ارزش او از خون صدها هزار شهید و دهها هزار مفقود و چشمان دوخته به در هزاران پدر و مادر بالاتر است.
می دانی چرا؟
چون پسر توست و هیچ کس حق ندارد به او بگوید بالای چشمت ابروست.

راستی سردار!
از آن دلارهای کلانی که احمد از اربابانش برایت هدیه آورد، چیزی مانده؟

سردار!
این را مردانه جواب بده:
اگر زمان جنگ متوجه می شدند فامیل دست چندم یکی از رزمندگان یا فرماندهان، از منافقین طرفداری می کند، چه بر سرش می آوردند؟
یعنی آن زمان هیچ کس از برادر همسر جنابعالی که به جرم فعالیت برای نفاق اعدام شد، خبر نداشت؟
پس چرا در گزینش سپاه رد نشدی؟

سردار!
مطمئن باش نه من، که صدها هزار خانواده ای که خون فرزندانشان برای این آب و خاک ریخته شده، از تو و خانواده و فرزندت نخواهیم گذشت که با بیت المال به عیش و نوش و کیف خویش بپردازی.

مطمئن باش سردار!
سرخی و گرمی خون شهیدان است که تا همین جا زمینت زده.
منتظر سخت تر از آن باش